معنی بباد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بباد کردن(مُ وَ صَ)

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلند کردن — تصویر بلند کردن

بلند کردن

برافراشتن، بالا بردن، برداشتن چیزی از زمین یا از جایی

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از باد کردن — تصویر باد کردن

باد کردن

دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بنیاد کردن — تصویر بنیاد کردن

بنیاد کردن

بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن

فرهنگ فارسی عمید

آباد کردن

(مَ)

عمارت. عمران:
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.
فردوسی.
وز آن پس جهان یکسرآباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.
فردوسی.
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی بنیکی از او یاد کرد.
فردوسی.
از آن رفته نام آوران یادکرد
بداد و دهش گیتی آباد کرد.
فردوسی.
صد خانه اگر بطاعت آباد کنی
زآن به نبود که خاطری شاد کنی.
علأالدولۀ سمنانی

عمارت. عمران:
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.
فردوسی.
وز آن پس جهان یکسرآباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.
فردوسی.
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی بنیکی از او یاد کرد.
فردوسی.
از آن رفته نام آوران یادکرد
بداد و دهش گیتی آباد کرد.
فردوسی.
صد خانه اگر بطاعت آباد کنی
زآن به نبود که خاطری شاد کنی.
علأالدولۀ سمنانی

لغت نامه دهخدا

باد کردن

(مُ مَ حَ)

نفخ کردن. ورم کردن. آماس کردن. منتفخ شدن. انتفاخ. آماهیدن. آماسیدن. تنفخ. متورم شدن. برآماسیدن. تورم. ورم پیدا کردن.

لغت نامه دهخدا

تصویری از حصاد کردن — تصویر حصاد کردن

حصاد کردن

درو کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تباه کردن

فاسد کردن ضایع کردن، ویران کردن، نابود کردن هلاک کردن، خشمگین کردن، پریشان کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از سواد کردن — تصویر سواد کردن

سواد کردن

نوشتن از روی مکتوب و نوشته اصلی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از صباح کردن — تصویر صباح کردن

صباح کردن

روز خوش گفتن روز بخیر گفتن تهنیت بامداد گفتن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از غبار کردن — تصویر غبار کردن

غبار کردن

نرم کردن (خاک یا چیزی دیگر) سودن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از عبادت کردن — تصویر عبادت کردن

عبادت کردن

پرستش کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زیاد کردن — تصویر زیاد کردن

زیاد کردن

افزاییدن افزودن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کباب کردن — تصویر کباب کردن

کباب کردن

تهیه کردن کباب. یا کباب کردن کسی را. او را سخت اذیت کردن

فرهنگ لغت هوشیار

مباح کردن

روا کردن روا داشتن شایست دانستن حلال کردن: بانچه الله تعالی ویرا مباح کرده بود از زنان، جایز داشتن

فرهنگ لغت هوشیار

مزاد کردن

بالا بردن بها زیاد کردن، یا مزاد کردن متاع. نرخ متاع را بالا کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از هباب کردن — تصویر هباب کردن

هباب کردن

بنشاط آوردن، ستوربرای تند رفتن: (گرچه اوراحالت مهمازنیست راندمی چون شب هبابش کردمی) (خاقانی)

فرهنگ لغت هوشیار

ثبات کردن

پایداری کردناستقامت ورزیدن، ثابت شدن پایدارماندن مداومت کردن مواظبت نمودن، ثبات ورزیدن مقاومت کردن، پایداری استقامت

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بنیاد کردن — تصویر بنیاد کردن

بنیاد کردن

تاسیس کردن، شالوده ریختن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از برات کردن — تصویر برات کردن

برات کردن

حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بهار کردن — تصویر بهار کردن

بهار کردن

شکفته شدن گل و شکوفه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از آباد کردن — تصویر آباد کردن

آباد کردن

عمارت، عمران

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بباد دادن — تصویر بباد دادن

بباد دادن

ضایع کردن، صرف کردن، نیست ونابود کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بیاض کردن — تصویر بیاض کردن

بیاض کردن

پاکنویس کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بیداد کردن — تصویر بیداد کردن

بیداد کردن

ظلم کردن ستم کردن مقابل داد کردن

فرهنگ لغت هوشیار

بلند کردن

برداشتن چیزی و بالا بردن، برافراشتن (بناو مانند آن)، راست کردن (قد و قامت)، آماده کردن پسر یا دختر یا زنی برای مباشرت با او، دزدیدن، بزرگ کردن، دراز کردن، برخیزاندن، بیدار کردن از خواب

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بسند کردن — تصویر بسند کردن

بسند کردن

کفایت کردن، راضی شده خشنود شده. کفایت کردن، راضی شدن خشنود شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بعید کردن — تصویر بعید کردن

بعید کردن

روانه کردن، پنهان شدن روانه کردن، خود را غایب کردن پنهان شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از باد کردن — تصویر باد کردن

باد کردن

نفخ، ورم و متورم شدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از باد کردن — تصویر باد کردن

باد کردن

((کَ دَ))

باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها

فرهنگ فارسی معین

تصویری از بساط کردن — تصویر بساط کردن

بساط کردن

((~. کَ دَ))

اسباب عیش و نوش را فراهم کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از تباه کردن — تصویر تباه کردن

تباه کردن

اتلاف

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از اباء کردن — تصویر اباء کردن

اباء کردن

سرپیچی کردن، سرپیچدن از، نپذیرفتن

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از بیان کردن — تصویر بیان کردن

بیان کردن

برشمردن، بازگو کردن

فرهنگ واژه فارسی سره

باد کردن

متورم شدن، ورم کردن، آماس کردن، پف کردن، نفخ کردن، افاده فروختن، افاده کردن، تبختر کردن، فیس کردن، به فروش نرفتن، روی دست ماندن، مصرف نشدن
متضاد: به فروش رساندن، آب کردن، پرهوا کردن، دمیدن، برانگیختن، تهییج کردن، تی

فرهنگ واژه مترادف متضاد